طنزهای ادبی





حاضر جوابی حافظ شیرازی :

امیر تیمور گوگانی وقتی حاکم شیراز بود بر اهالی آن مالیاتی مقرر داشت که بپردازند . روزی حافظ به نزد امیر رفت واظهار نداری کرد .امیر گفت کسی که مدعی است :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سمرقند وبخارا را
این بخشندگی با آن اظهار ندامت نمی خواند . حافظ پاسخ داد :از همین بذل وبخشش های بیجاست که چنین مفلسم .امیر را خوش آمد و او را از مالیات معاف کرد .

****
فتحلی شاه و زنان شاعرش:

فتحلی شاه روزی میان دو بانو نشسته بود به نامهای جهان و حیات
شاعری این چنین گفت :
نشسته ام به میان دو دلبرو دو دلم
که را به مهر ببندم در این میان خجلم
جهان گفت : تو پادشاه جهانی جهان تو را باید
حیات گفت :اگر حیات نباشد جهان چه کار آید
در این میان زنی به نام بقا این شعر را خواند :
حیات و جهان هر دوشان بی وفاست بقا را طلب کن که آخر بقاست .

****
خواجه همام و کنیز زیبا روی:

خواجه همام الدین تبریزی از غزل سرایان ولطیفه گویان قرن هشتم آذربایجان است گویند شبی در دربار یکی از سلاطین حضور داشت کنیزی زیبا که نامش خورشید بود. خواست سر شمع را اصلاح کند تا روشنی بهتر دهد که ناگاه آتش شمع دستش را سوزاند .همام فی البداهه خواند:
با روی تو شمع بر فروزد عجب است
با چشم تو دیده بر فروزد عجب است
دیدم که زشمع سوخت دستت ناگاه
خورشید که از شمع بسوزد عجب است

****
شوخی با جامی و عاقبتش :

روزی جامی شاعر بزرگ در مجلسی شعری می خواند تا به این بیت رسید که:
بس که در جان فکار و چشم بیدارم توئی
هر که پیدا می شود از دور پندارم توئی
یکی از حاظران گفت بلکه خری پیدا شد جامی پاسخ داد : باز پندارم توئی

****
البته این دیگر طنز نیست اما خیلی زیباست :

در زمان فرخی یزدی رضا شاه محدودیت زیادی برای روزنامه ها و مطبوعات قرار داده بود و اجازه نمی داد کوچکترین انتقادی نسبت به وضع جامعه صورت بگیرد فرخی یزدی برای عبور از سانسور چنین شعری سرود و در مطبوعات چاپ شد لطفا با دقت بخوانید :
خرس خوانسار فراری شده امسال به کوه
سارق زلقی از امنیت آمد به ستوه
..الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست
و واقعا هم باید گفت از ستم و جور اثری نیست که نیست
منبع: www.7arts.blogfa.com